کارگردان معروف: فیلمفارسی شرف داشت به برخی از فیلمهای الان! – یورنا
عمر گذشت و ما هنوز کشورمان را دوست داریم. ما هنوز هم دوست داریم بچه هایمان در جای مناسب درس بخوانند و آینده خوبی داشته باشند، اما زندگی مان در هوا معلق است زیرا شهرت بدی داریم.
به گزارش «یورنا»، احمد غلامی نویسنده و روزنامه نگار اخیرا گفت وگویی با بهمن فرمان آرا انجام داده است که روزنامه شرق آن را منتشر کرده است. فرمان آرا در این گفت و گو داستان های جالبی از فیلم «شازدی احتجاب»، مشکلات فیلم «فک»، ضرب و شتم احمد شاملو در مطبوعات، همکاری با گلشیری و… دارد. بخشهایی از این گفتگو را در ادامه میخوانید:
بهمن فرمان آرا متعلق به نسلی از روشنفکران و سینماگران است که بعید است تکرار شود. او که کارگردان و تهیه کننده تحصیل کرده به معنای واقعی کلمه است، عاشق کتاب است و با نویسندگان بزرگ زمان خود از جمله هوشنگ کلشیری، اسماعیل فصیح و غلامحسین السعیدی در ارتباط بوده است. با گلشیری و امثال او، انسان به چنین برداشتی می رسد که جهان را به گونه ای دیگر ببیند. […]فرمان آرا در گفت وگوی بعدی از آمادگی خود برای ساخت فیلم و سریالی می گوید که بر اساس دو اثر مهم ادبی «چشمهیسا» بزرگ علوی و «داستان جواد» اسماعیل فصیح ساخته شده است. نحوه شروع ساخت «شاهزاده پنهان» الهام گرفته از شاهکار کلشیری بود و همچنان به آن فکر می کرد.
آقای فرمان آرا آخرین باری که شما را دیدم با اشتیاق در مورد ساخت سریالی بر اساس «داستان جاوید» اسماعیل فصیح صحبت کردید، اما ظاهراً در این کار موانعی وجود دارد. از این موانع و وضعیت کنونی سینمای ایران بگویید؟
یادم هست روزی که قرار بود فیلم «امیر فتح» در سینمای 2000 نفری کاپری که الان سینما بهمن است پخش شود ساعت 16 شروع کردند. از ساعت 14 یک صف طولانی تشکیل شده بود اما هنوز اجازه نمایش فیلم داده نشد. ما آن موقع به وزارت فرهنگ رفتیم و اتاق مردی که باید این حکم را صادر می کرد، چون مرده بود، اسمش مهم نبود. آقایان ثقا صاحب سینما، نصرت الله واحده و جمشید شیبانی نمایندگان تهیه کنندگان بودند. آقایی که آنجا نشسته بود، گفت ما نمیخواهیم این فیلم را نمایش دهیم، چون شاهزاده احتجاب از نوادگان مظفرالدین شاه است، که واقعاً اینطور نیست. چون اسم جعلیه بعد گفت بدشانسی ما این بود که این فیلم جایزه اول جشنواره را گرفت و اصلا آن را اکران نکردیم. شروع کردم به بحث، بدبختی ما را ببینید، فیلمی ساختیم که جایزه اول جشنواره را گرفت و شما می گویید بدبختی ماست که فیلم جایزه اول را گرفت و نمی توانیم جلوی آن را بگیریم! در حالی که من این چیزها را می گفتم، این مرد مدام کشوهای میزش را بیرون می آورد و در نهایت می گفت آب نبات تمام شده است! خندیدم و به آقای میثاقیا گفتم سینمای شماست، فیلم مال تلویزیون است و من دیگر اینجا نمی مانم که با این آقا صحبت کنم و رفتم. بالاخره اجازه نمایش دادند.
امروز میخواهم به فیلمسازان جوان بگویم، زمانی که ما شروع به کار کردیم، هیچ جابهجایی بر سر راه ما نبود، هیچکس پیشرفت خاصی به ما نداد. سناریوی «شاهزاده پنهان» سه بار با نام های مختلف مجاز نبود. در نهایت نام فیلمنامه را به نام خانم فریده پاونژاد گذاشتیم و کلشیری نام «یک قبر دو زن» را پیشنهاد داد و مجوز گرفتیم. الان هم همین سناریو را به موزه ارائه دادم، می بینید که «شاهزاده پنهانکاری» که جایزه گرفت، چندین بار توقیف شد و در نهایت با نام جعلی مجوز گرفت. در نهایت به همسرم پیشنهاد دادند که اگر سناریوی دیگری دارید ما آن را می خواهیم. همسرم ترسیده بود، وقتی آمد به او گفتم اگر چیزی بردارد آن را یادداشت می کنم […].
آقای فرمان آرا فکر نمی کنید جریانی وجود دارد که نمی خواهد روشنفکران یا کسانی که به نوعی پیوندهای فلسفی و فکری دارند در سینما کار کنند و سینما به ابزاری برای سرگرمی تبدیل شده است؟
ما خودمان فیلم فارسی را مسخره میکردیم، اما هنوز هم افتخار برخی از فیلمهایی که الان ساخته میشوند را میگیرد. رسما اگر می خواهید کمدی بسازید قبل از انقلاب این کار را بکنید. شاه و هویدا را مسخره می کند. مثل این است که همه چیز عذاب و تاریکی است و هیچ کدام خنده دار نیست. خاطرات ما برمی گردد به زمانی که دوستانمان مثل گلشیری و سعدی بودند.
ازدحام جمعیتی که در لندن با ضیا محمد شروع شد را به خاطر می آورم. شاملو در لندن نبود، معبد انگلیسی بود. با قطار رفتیم و از دیدن شاملو، غلامحسین سعیدی و آیدا هم خیلی خوشحال شدیم. با قطار یک ساعت طول کشید تا به آنجا رسیدیم. در مجلهای که نامش را نمیبرم، مقالهای نوشتند و به شاملو و عباس کیارستمی حمله کردند. شخصی نوشت و از اعلیحضرت وام خواست. به لطف دینت به زندگی شاملو نگاه کن، کجا زندگی می کرد، شعرهایش را ببین، کجا دیدی به فرح نامه می نویسد که من در انگلیس هستم و به من پول می دهی! از آنجایی که در انگلستان زندگی می کردند و در زمان انتشار ایرانشهر، نیازی به امانت شاهی نداشتند. به داستان های غلامحسین السعیدی نگاه کنید. یا داریوش [مهرجویی] تمام زندگی تان را کنار بگذارید و فیلم «گاو» را تماشا کنید.
یک شب در انجمن تولیدکنندگان بودیم. یکی از تهیه کننده ها پیش آقای بهل آباد رفته بود و چون آقای بهل آباد برای ساخت فیلم «گاو» به وزارت ارشاد پول داده بود، دشمن خونین داریوش بود و آن فیلم را تا جایی که می توانستند زدند. . اجازه نمایش داده نشد. به هر حال این آقا که خودش تهیه کننده است می گوید باید جلوی فیلم هایی مثل گاو را بگیریم چون وزیر محترم خیلی ناراحت هستند. پس گفتم دهنم بسته نیست آقا باید جلوی گاوهایی مثل شما رو بگیریم! خب دعوا شد اما کسانی بودند که حاضر بودند بگویند «گاو» را متوقف کنیم تا آقای بهلبد خوشحال شود.
همه کسانی که الان کار می کنند فکر می کنند ما در پر قوها زندگی می کنیم و فیلم هایمان را هر کجا که بخواهیم می بریم. استادش آقای خوردمند خدابیامورس بود. آقای بهلبد از طریق آقای الجباری رئیس اداره سینما شده بود. سه چهار ماه بعد از آمدنش همه او را «خرالدمند» صدا کردند. یک بار من و شهید طحال و هوشنگ بهارلو به رستوران ریویرا در خیابان سی تره می رفتیم و ناهار می خوردیم. یک روز حوالی ظهر نشسته بودیم که سهراب آمد. گفتم چی شده؟ گفت عاقل از فیلم من خوشش آمده، اگر آن احمق از فیلم من خوشش آمده، یعنی فیلم من خیلی بد است!
عمر گذشت و ما هنوز کشورمان را دوست داریم. ما هنوز هم دوست داریم بچه هایمان در جای مناسب درس بخوانند و آینده خوبی داشته باشند، اما زندگی مان در هوا معلق است زیرا شهرت بدی داریم. […]
[…] آقای فرمان آرا تا به حال به خروج از ایران فکر کرده اید؟
فکر کردم چرا من خارج از کشور در ایران تحصیل کردم. من یکی از چهار معاون سینپلکس بودم که 2800 سالن سینما داشت. برخی از فرزندان من نیز در آنجا بزرگ شدند. الان با من نیستند. دلیل اینکه آنها را پذیرفتم این بود که فکر می کردم آنها را به این دنیا آورده ام و می خواهم آینده خود را انتخاب کنند. می توانند به ایران بیایند یا نه. پسرم از دانشگاه اجازه تدریس آنلاین را گرفت و تابستان امسال سه ماه به ایران آمدند. دخترم اینجا کار میکنه پسر کوچک من در لس آنجلس است. من به همه آنها می گویم، اینطور نیست که من از آن لذت نمی برم، اما اگر به این ساختمان پنجاه طبقه بیایم و هر روز صبح از آسانسور پایین بیایم و قهوه بخورم و اگر کسی به ما سر زد، با آنها صحبت کنیم و من بروم. بازگشت به من نمی خواهم در یک سوئیت به طبقه بیستم بروم. به همسرم که سه بار عمل قلب کرده و الان حالش خوب نیست می گویم اینطور نیست که نمی خواهم با شما باشم، اگر خارج از ایران بودم ده سال پیش میمردم، چون نیستم. می خواهم. هر امیدی را آنجا ببینید. چون مریض هستی اومدی ولی قبول کن اونجا با این همه امکانات برای من خوشایند نیست. اما اکنون مواقعی پیش می آید که حتی در تهران می توانید هر فیلمی را که بخواهید در نتفلیکس تماشا کنید. برای من مهم است که در کشور باشم و برای من مهم است که اینجا نفس بکشم.
به نظر می رسد نوعی انحصار اقتصادی در سینما ایجاد شده است که به بخش خصوصی یا سینمای مستقل اجازه فعالیت نمی دهد که به نوعی می تواند از جریان روشنفکری در ایران حمایت کند. به نظر می رسد که مبنای عدم اجازه کار ممکن است اقتصادی باشد تا سیاسی – که در واقع همینطور است. نظر شما چیست؟
الان کباب کوبیده هم به صرفه است، چون با تورم سر و کار داریم. بودجه فیلم تاریخی «شاهزاده اشغال» 670 هزار تومان بوده است. در مقطعی آنقدر خوب کار کردیم و فیلم هایی از بیضایی، عباس کیارستمی، داریوش و… تولید کردیم که سازمان برنامه 75 میلیون تومان برای تولید فیلم به شرکت ما داد که آن زمان 75 فیلم بود. و کسانی که صاحب شرکت گسترش بودند، چون 75 میلیون تومان حدود یک میلیون و نیم دلار بود، می خواستند آن پول را بگیرند و با آن فیلم «کاروان ها» را بسازند. به خاطر آن از شرکت فیلمسازی اخراج شدم. بعد مجازات شدیم. اما الان با 4 یا 5 میلیارد دستمزد و این همه اتفاق، اگر از نظر اقتصادی نگاه کنید، باید در را ببندیم. فیلم «تمام شب» که تهیه کنندگی اوست در اولین اکران خود در تهران با بلیت های دو تومانی و سه تومانی (یک تومانی) به فروش 15 میلیون تومانی دست یافت. حالا قیمت بلیط ها را می دانید! جای تعجب نیست که یک فیلم تا حدودی خوب در عرض یک هفته ناگهان بیش از 50 میلیارد دلار بفروشد. از نظر ما، فیلم تمام شب 15 میلیونی اوج سینما بود. تعداد افرادی که فیلم را تماشا کرده اند را بشمارید. مشکل الان اقتصاد سینماست که شما گفتید آیا می توانید پول دربیاورید یا نه و همین باعث شد که کار سخت شود. همچنین سرمایه گذار را بسیار کاهش داد.[…]
[…] دیدارتان با گلشیر که با او نزدیک بودید و سعیدی چطور بود؟
گلشیری دوست بسیار عزیز من بود. یادم می آید که در 27 مارس کتاب «شاهزاده پنهان» را خواندم. فقط می دانستم هوشنگ گلشیری دوست شاعری به نام محمد حقی دارد. 7 اسفند رفتم اصفهان. من یک نام قانونی از دفتر تلفن هتل پیدا کردم. زنگ زدم، پسر عمویش احمد وکیل بود. گفت: من می آیم و تو را به خانه شان می برم. محمد الحقوق گفت دیدم چون شب عید است بچه ها به اصفهان آمده اند و ساعت پنج بعد از ظهر همه به خانه من می آیند. پنج عصر که رفتم، یک گروه 20 تا 30 نفره بودند که ابوالحسن نجفی، رسول، وکلا و گلشیری بودند. موهای گلشیری مثل جنگل مجعد بود و همیشه وقتی به دستشویی می رفت کلاه بافتنی بر سر می گذاشت. در نهم اسفند که به تهران برمی گشتم، گلشیری به طور رسمی به من اجازه داد که داستان «شاهزاده ای از عقیده» را بدون دریافت نسخه ای از قرآن در حضور او بنویسم. فیلمنامه را با هم نوشتیم. او به خانه من در تهران می آمد. روی زمین می نشستیم و می نوشتیم. همسرم هرجا بودیم سفره را پهن می کرد. اولین بار که همسر کلشیری، فرزانه (طاهری) را دیدیم، به همسرم فلور گفت، هوشنگ به من گفت هر جا که نشسته بود، فرمان آرا روبه رویش میز پهن می کرد اینجا، آیا او حقیقت را می گوید؟ همسرم گفت تا زمانی که آنها کار میکردند میتوانستیم دنبال هم باشیم، اما سر سفره مینشینیم و تنها غذا میخوریم. از طریق هوشناک با ابوالحسن نجفی، دیه محمد، محمد الحقی و احمد میرالایی دوست شدم. بچه های هوشنگ الان مثل بچه های من هستند. دخترش به عنوان خبرنگار روزنامه لوموند و پسرش مجسمه ساز با کارگاهی در پاریس است. در ویدئویی که کافه گلستان هنگام کشته شدن مختاری گرفته است، هوشنگ به او می گوید کفن را باز کن. آنهایی که خفه می شوند بنفش می شوند، من این را نمی دانستم. هوشنگ می گوید این پیام برای ماست. تا آخرش هم همینطور دوست بودیم. الان هم زن و بچه اش مثل خانواده من هستند. هوشنگ نویسنده بزرگی بود. خدا را شکر همیشه این افراد مهم را داشتیم و داریم.