خاطرات و ناگفتهها از زبان معلم انگلیسی رهبر انقلاب – یورنا
به گزارش یورنا به نقل از عصر ایران، مهدی نوروزی، استاد زبان انگلیسی حضرت آیت الله خامنه ای گفت: وقتی برای اولین بار به دیدار ایشان رفتم، برایم جالب بود که اتاق مطالعه و کتابخانه ایشان فرش شده بود. با میزهای مطالعه کوچک، سماوری کنارش بود و همیشه یک میز چای خوری. کتاب هایی که دور این میز پخش شده اند، مثلاً «جنگ نیشکر در کوبا» یا کتابی مربوط به کودتای 28 مرداد است.
آنچه در این گفتوگو میخوانید، مربوط به خاطرات مهدی نوروزی از آموزش زبان انگلیسی به رهبر انقلاب، فضای خانه ایشان و صحبتها و اتفاقاتی است که در آن روزها بین آنها رخ داده است. نوروزی پس از انقلاب در دفتر مستشاری امام (رضی الله عنه) به کار خود ادامه داد و همچنان با حضرت آیت الله خامنه ای در ارتباط است. اما وقتی از او میپرسیم که چرا این خاطرات را ننوشته و جلد دوم کتاب را درباره دوران پس از انقلاب منتشر نکردهای، میگوید که اینها دستخوش بررسیها و شرایط مختلفی است.
نوروزی همزمان با انقلاب در رشته های «زبان و ادبیات عربی» و «قرآن و حدیث» به تحصیل ادامه می دهد و سال هاست در دانشگاه های مختلف کشور تدریس می کند. با این حال او اکنون برای انتشار برخی از آثارش از تدریس در دانشگاه وقفه می زند. خبرگزاری ها و رسانه ها پس از انتشار متوجه بخش هایی از خاطرات او در کتاب «همافر» شدند.
اما در این گفت و گو سعی کردیم به جزییات دیگری از آشنایی ایشان با رهبر انقلاب، کتاب های خوانده شده و گفت وگوهایی که در آن روزها با ایشان صورت گرفت، بپردازیم.
*زمانی که به مشهد منتقل شدید، از طریق حاج آقا نری با آیت الله خامنه ای آشنا شدید. چگونه شما را با آموزش زبان انگلیسی آشنا کردند؟ چرا رهبر انقلاب می خواستند زبان انگلیسی یاد بگیرند؟
الحاجی آقای نری از دوستان بسیار صمیمی رهبر انقلاب بود. مدتی به عنوان استاد در انجمن حجتیه تدریس می کرد، اما بعد این انجمن متوجه مضر بودن ایشان شد و از کار برکنار شد. در مجموع حاج آقای نری که بعد از مدتی با من آشنا شد به من پیشنهاد کرد که به آقای خامنه ای زبان یاد بدهم. خیلی خوشحال شدم. بالاخره من تعریف آقای خامنه ای را شنیده بودم و کتاب هایی را هم که آن زمان نوشته و ترجمه کرده بودند خوانده بودم. وقتی خدمتشان رسیدم خوشحال بودند که می توانیم با هم کار کنیم. هفته ای دو روز همدیگر را می دیدیم و من می رفتم و به آنها زبان یاد می دادم.
راستش جدی بودند. دروسی که دادم، هفته بعد که رفتم، تمریناتشان را مرتب و دقیق با خطی زیبا انجام داده بودند. اما مشهد یک مرکز علمی و مذهبی نیز بود و مسلمانان بسیاری از کشورهای مختلف به زیارت حضرت رضا (علیه السلام) می آمدند. زائران خارجی هم به دنبال افراد آگاه به اسلام و تاریخ اسلام بودند که با آقای خامنه ای ارتباط داشتند. از این رو او که به جنگجو معروف بود سعی کرد زبان انگلیسی را یاد بگیرد تا بتواند مستقیماً با آنها ارتباط برقرار کند.
*کمی از حال و هوای خانه، ماشین و به طور کلی سبک زندگی آنها در آن دوران بگویید.
وقتی برای اولین بار بازدید کردم، برایم جالب بود که اتاق مطالعه و کتابخانه فرش شده بود. با میزهای مطالعه کوچک، سماوری کنارش بود و همیشه یک میز چای خوری. کتاب هایی که دور این میز پخش شده اند، مثلاً «جنگ نیشکر در کوبا» یا کتابی مربوط به کودتای 28 مرداد است. البته بعداً کتابی از رهبری به نام «خون دیلی کی لعل آگاد» منتشر شد که مصاحبه با ایشان است. به نظر من خواندن این کتاب برای شناخت رهبر انقلاب لازم است.
نحوه زندگی آنها در این کتاب نوشته شده است. مثلاً وقتی می بینند دانش آموزان فرش ندارند، فرش خود را می فروشند و فرش می خرند و بین دانش آموزان توزیع می کنند. بنابراین، زندگی او ظاهری نبود; این دقیقاً همان چیزی بود که در راه خانه می دیدم. سادگی زندگی او از طریق پرده پارچه ای که مهمانان و خانواده را از هم جدا می کرد آشکار بود. یعنی شما واقعاً این سادگی را در زندگی آنها دیدید.
* قبل از حضور شما رهبر انقلاب چندین بار توسط عوامل ساواک دستگیر شدند. چگونه عمل کردید که ساواک تحت تأثیر ورود شما به بیت رهبر انقلاب قرار نگیرد؟
شنیدم دستگیر شده اند، هرچند نمی دانم چند نفر هستند. اما وقتی خدمت ایشان رسیدم، در همان جلسه ای که با هم درس می خواندیم، جلسه بعدی را با هم برنامه ریزی می کردیم. بنابراین اینطور نبود که من همیشه در یک روز و ساعت مشخص برای افشاگری به خانه آنها می رفتم. ضمن اینکه روزانه یکی دو نفر به دیدار حاج آقا می رفتند. زنگ در را که می زنم یک نفر بیرون می آید و بعد من می آیم داخل. یا وقتی می رفتم، شخص دیگری وارد می شد. از دانشجو گرفته تا مردم عادی. گاهی اوقات من واقعاً از سیستم موجود لذت می بردم. یعنی وقتی درس ما تمام می شود، همزمان زنگ خانه به صدا در می آید تا شخص دیگری وارد شود.
* در جایی اشاره کردید که یک بار بعد از اینکه از خانه آنها بیرون رفتید، بچه های آنها را دیدید که سوار دوچرخه شما می شوند یا چیز دیگری. جلسه جالبی بود. میشه بگید دقیقا چی شد؟ آیا با دوچرخه به خانه آنها رفتید؟
من یک دوچرخه داشتم که واقعاً با آن نعمت داشتم. (لبخند می زند) با دوچرخه می رفتم خانه اش، جلوی در قفل می کردم و می رفتم داخل. چندین بار آمدم و دیدم زنگ دوچرخه و چراغ ها شکسته است. به هر حال آقای خامنه ای چهار فرزند خردسال داشت. فکر می کردم بچه ها آمدند و با دوچرخه من بازی کردند. البته قفل بود نمی توانستند سوار شوند تا جایی بروند، اما بالاخره در همان دنیاهای کودکانه، خودشان را رکاب زدند. (می خندد)
* دو نکته در حافظه شما در تدریس آیت الله خامنه ای بسیار مهم بود. یکی رشته آنها و دیگری کتابهایی است که در خانه و محدوده تحصیلی خود می بینند. اگر موافق هستید، آن را به خوانندگان ما بگویید.
در دفتر خاطراتم هم نوشتم که مطالعات گسترده ای داشتند. یک روز از من پرسیدند کتاب «فونتامارا» را خوانده ای؟ پس گفتم بله خواندم چون یکی از دوستانم در کیش داشت و از او گرفتم. کتاب دیگری پرسیدند. گفتم نه. توصیه کردند حتما این کتاب را بخوانم.
مطالعاتش زیاد بود. یادم هست یکی از کتاب هایی که در آن زمان چاپ کردند کتاب «از اعماق نماز» بود که کتاب بسیار جالبی بود. یا ترجمه ای از کتاب آینده در جهان اسلام. زمانی که در کیش بودم کتابی برای کودکان و نوجوانان به نام «وقتی دیوار فرو میآید» نوشتم. بنابراین من کتابم را به آنها دادم و آنها آن را خواندند.
یادم هست بعضی از کلماتی را که من اشتباه نوشتم تصحیح کردند. به من گفتند کتاب بسیار خوبی است و اگر می توانید آن را برای سطح کودک بنویسید از میرزا کوچک خان است. او مطالعات زیادی داشت. در کتاب شرح اسم نوشته هدایت الله بهبودی نکات جالبی وجود دارد.
در همان کتاب آمده بود که دو بار کتاب بینوایان را خوانده اند. در واقع او بیشتر این کتاب های معروف را خوانده است. اگر کتاب «کتاب و من» را خوانده باشید، به بسیاری از مطالعات و نقدهای او به کتاب اشاره کرده اید. کتاب بسیار جالبی است و زمانی که در دانشگاه تدریس می کردم این کتاب را بین دانشجویان توزیع می کردم. لذا مطالعات ایشان قبل و بعد از انقلاب گسترده بود.
*به نظر می رسد یکی دو کتاب هست که خودش به شما داده است. آیا هنوز آنها را دارید؟
یادم نمی آید زمانی که انگلیسی تدریس می کردم، رمانی به نام «تام پین» به من دادند. راستش کتاب خوبی بود و هنوز در کتابخانه من هست. روزی دیگر کتاب ناصر را به من دادند و توصیه کردند آن را بخوانم. درباره ناصر و اشتباهاتش برایم توضیح دادند. آقای قطب را اعدام کردند و گفتند اشتباه بزرگی است. کتاب نهج البلاغه را هم به زبان انگلیسی به من دادند.
* بعد از انقلاب هم ارتباط شما با رهبر انقلاب ادامه داشت و خاطرات زیادی به عنوان مشاور ایشان در نیروی هوایی دارید. چرا به نوشتن خاطرات خود ادامه ندادید؟ آیا قصد نوشتن و انتشار جلد دوم خاطرات خود را ندارید؟
به شخصه علاقه زیادی به نوشتن خاطرات بعد از انقلاب دارم. برای اینکه نکاتی را فراموش نکنم، تقریباً 160 عنوان نوشتم تا فراموش نکنم. خصوصا در دوران ریاست جمهوری ایشان با ایشان رابطه داشتم. اما حقیقت این است که قبل از انقلاب به دلیل فضای شدید امنیتی، ارتباط چندانی با دیگران نداشتم و هر چه در کتاب هایم می نوشتم چیزهایی بود که به ذهنم خطور می کرد.
اما بعد از انقلاب رهبر انقلاب، آقایان فلاحیان، محسن رضایی و چند تن دیگر از دوستانی که در اطلاعات کار می کردند، در منزلی که در خیابان ایران داشتند، با من تماس گرفتند و گفتند که به ما اطلاع داده اند که قرار است انجام شود. یک کودتا ستاد تشکیل دادیم و دوستان نیروی زمینی و دریایی را هماهنگ کردیم و به لطف خدا کودتا خنثی شد.
از این وضعیت تا حمله آمریکا به طبس. آن زمان واقعاً در جریان این اتفاقات بودم. همچنین نوشتن خاطرات آن دوره مستلزم این است که با حدود 50 نفر از دوستان به خصوص حاج سید فلاحیان برای جمع آوری نظرات همه ملاقات کنیم، زیرا من فقط می توانم نظرات خودم را بنویسم. اما متاسفانه هنوز این زمینه فراهم نشده که بتوانم خاطرات بعد از انقلاب را بنویسم و منتشر کنم.