امیر کبیر نشر ایران؛ ناشری که هیچ گاه فلک نخورد! – یورنا
ساختمان مرتفع امیرکبیر هنوز در چهارراه سعدی خودنمایی می کند. بنایی که پیری بر آن می نشیند، همان گونه که پیری بر کتاب های کهنه اش می نشیند. همه کتاب هایی که مرحوم عبدالرحیم جعفری می خواست منتشر کند و حالا سال هاست که این انتشارات از مدیری به مدیر دیگر رسیده است.
به گزارش سرویس یورنا آگوارهنگی، مصادره نشریات امیر اعظم در سال 1358 اندوه فراوانی را در دل موسس آن بر جای گذاشت. به هر حال او در دنیای نشر و کتاب ایران نقش اساسی داشت.
صحبت از همدردی نکردن با کتاب های قدیمی امیرکبیر، به روز رسانی متون و اصلاح طرح جلد آنها بسیار زیاد شده است. چه نوع همدردی برای از دست دادن یک میراث گرانبها باعث شد که این دومین مورد او باشد؟ آیا هر آنچه که در مورد همایون سنتی زاده و تلاش های او از طرف فرانکلین گفته اند، تاثیری در تغییر اوضاع داشته است؟ بدیهی است که نه.
بریم جلو… امروز ۲۱ آبان ماه سالروز تولد عبدالرحیم الجعفری است. او کتابی به نام «در جستجوی صبح» دارد. او خاطراتش را در آنجا نوشت. چه کسانی که عبدالرحیم جعفری را با کتابهای او میشناسند و چه آنهایی که درباره این مرد و تأثیر او در شکلگیری و توسعه نشر ایران چیزی نشنیدهاند، خواندن این کتاب برایشان لذتبخش خواهد بود.
از زاری بر میراث رها شده دست برداریم و امروز در سالگرد ولادت عبدالرحیم جعفری، کتاب خودش را با آن قلم روان و یادداشت های دقیق مرور کنیم. عدم آگاهی از فعالیت ها و تلاش های ناشر. از کودکی و نوجوانی روزی نشست و خاطراتش را نوشت. به خاطر این که دوران کودکی این مرد چگونه بوده است، مادرش چگونه با او رفتار می کند و اینکه آیا او مانند سایر بچه های هم سن و سال خود احمق بوده یا نه و…
یک تکه نان روی میز تمیز
دوران کودکی عبدالرحیم الجعفری در گذشته. تا جایی که توضیح می دهد که به دلیل پاره شدن روسری ها و درزهای مهر و موم شده، حتی در بزرگسالی، گاهی سالی هفت یا هشت جفت کفش می خرد تا این سردرگمی را برطرف کند. و با همه آنها مادرش تمیز و مرتب بود. او در وصف مادرش و اهمیتی که برای پاکیزگی قائل است، می نویسد: «طبیعت معمولاً با ناپاکی و بی توجهی همراه است و این امری طبیعی است که نمی توان مانند فرشتگان در چاله ای بزرگ زندگی کرد یا از گل و لای رد شوی و با این همه نقص، نظافت و پاکیزگی برای او واقعاً نشانه ای از «ایمان» بود لباس، بوی تمیز استرس و من بویی بهتر از آن نمی شناسم.
با همه فقر و نبود رونق سفره، سفره سرخ کردنی سفیدی را که داشتیم با چنان طعم فوق العاده ای چید که حتی اگر روی این سفره چیزی جز نان خالی نبود، همان نان خالی را روی این پاکی می خوردیم. جدول هیچ قسمتی از خانه یا اثاثیه آن از نعمت این نظافت بی بهره نبود. شیشه های پنجره تمیز، طاقچه ها، شومینه گچی و قفسه ها تمیز، سماور حلبی می درخشید، سینی برنجی می درخشید، لیوان ها در چهره خندان بودند و میز مثل منظره زیبایی بود.
کتاب های امیرکبیر در زمان انتشار بسیار تمیز و زیبا بود.
من هرگز مدافع خود نشدم
صدای فریاد کودکی که «دیگر آنجا نمی روم، دیگر این کار را نمی کنم» داستانی پر از اشک است. حتی برای ما که هرگز چنین موقعیتی را ندیده ایم، خواندن داستان طلوع شهاب سنگ از صفحات کتاب دردناک است. عبدالرحیم الجعفری به خوبی توصیف می کند که سر به فلک کشیده در دوران کودکی خود چگونه بوده است و البته تاکید می کند که خودش هرگز صعود نکرده است. اما چند بار با چوب به کف دستش زدند… داستان از این قرار است: «هیچ وقت مهاجم نشدم، اما چند بار دستم طعم چوب مشهد قاسم را چشید معلمان تنبیه بچه هایی را که بدرفتاری کردند، تعیین کردند کلاس به این فراش و فراش که یک افسر «وجدان» بود قیام کرد و با این وظیفه «فرهنگی» با نهایت تلاش می گویند جلادان هم همینطورند…»
شنبه ها همیشه روزهای پر استرسی برای بچه های مدرسه ای و حتی والدینشان است. در دوره عبدالرحیم الجعفری صبح روز شنبه همه بچه ها باید دستشان را بالا می بردند تا ناظر تمیزی دست ها و ناخن هایشان را ببیند و اگر تمیزی نبود چند چوب به آنها می دادند. اما عبدالرحیم الجعفری دغدغه دیگری داشت: «دست هایم همیشه ترک می خورد و مجبور بودم هر شب مخصوصاً شب های شنبه آن ها را با وازلین چرب کنم و صبح روی آن ها را با پارچه بپوشانم تا بشورم، اما ترک ها بسیار زیاد بود. هنوز روی دستان من است.» پشت دستم.» بعضی روزها که ناظر دستها را چک میکرد، دستم را بلند نمیکردم و سرپرست هم متوجه نمیشد.
شلاق و کتک و تنبیه همه یک طرف است و این خاطره تلخ طرف دیگر: «یکی از مجازات های تلخ و بسیار دردناک این است که اگر دانش آموزی بی انضباط و شیطنت باشد و خوب درس نخواند کلاه مقوایی. بر او گذاشته می شود.» روی سرش او را روی بالکن مدرسه وادار میکردند و دانشآموزان یکی یکی میرفتند و به صورتش تف میدادند.»
حال از همه اینها فراتر برویم و به نظر می رسد که چه کار بزرگ فرهنگی توسط عبدالرحیم جعفری انجام شده است. او درد جامعه را در میان همان افرادی که تمام دوران کودکی و نوجوانی خود را با آنها گذرانده بود می دید و فکر می کرد این کتابی است که می تواند یکی از راه های نجات ما باشد…
اگر شما هم می خواهید درباره زندگی عبدالرحیم جعفری بیشتر بدانید، کتاب «در جست و جوی صبح» (خاطرات عبدالرحیم جعفری، مؤسس انتشارات امیرکبیر) را بخوانید زندگی او حال و هوا و شرایط و زندگی بسیاری از نویسندگان و پژوهشگران و آشنایی با شاعر و مترجم ایرانی. چون آقای جعفری هر وقت در مورد نویسنده یا شاعری که با ایشان کار می کرد صحبت می کرد، سوابق، موقعیت اجتماعی و حتی خلق و خوی آن شخص را نیز بیان می کرد. پس این اثر فقط یک خاطره ساده نیست. مانند دایرهالمعارفی است که دانش شما را افزایش میدهد و در مورد ریزه کاریهای دنیای نشر، نویسندگان و مترجمان میآموزد.