آتشی از جنوب؛ پول عیالم خرج چاپ این کتاب شد! – یورنا
منوچهر آتشی شیفته عصمت زبان صیبهاری بود، خطوط روشن در شعر رضا براهینی را تحسین می کرد و پرویز ناتال خانلری را شاعری می دانست که در آغاز سیر شعری خود متوقف شده بود. او درباره خود گفت: من روستایی و شهرنشینم و شعر من گاهی فریاد غربت من است، غربت آهویی که به جای سرگردانی در دره ها و جنگل ها، در قفس حبس می شود. باغ وحش شهر، و این فریاد طنین تمام بی خانمانی و ستمی خواهد بود که همه ستمدیدگان در معرض آن هستند.»
به گزارش خبرنگار فرهنگی یورنامنوچهر آشتی از آن شاعران خلاقی بود که زندگی خود را وقف شعر و دنیای شعر کرد و توانست با حضور در مطبوعات جایگاه آثار خود را بالا ببرد. از طرفی چون زبان انگلیسی می خواند و کتاب های زیادی مانند «فونتامارا» را ترجمه می کرد، شناخت زیادی از دنیای ادبیات داشت. صرف نظر از همه اینها، وقتی اولین اثر آتشی در سال 1339 با عنوان «آهنگ دیگر» منتشر شد، او را شاعری صاحب سبک می شناختند که بسیاری دومین اثر او را با نام «آواز خاک» منتشر کردند. این اثر هفت سال بعد منتشر شد. امروز در سالگرد درگذشت او نگاه و زندگی او را مرور می کنیم.
1. داستان انتشار اولین کتاب منوچهر آتشی
موضوع انتشار اولین مجموعه شعر منوچهر آتشی به اواخر دهه سی برمی گردد، زمانی که بحث هایی بین موافقان و مخالفان شعر نو به وجود آمد و صفحات ادبی مجلات و حتی نشریات ادبی محل مناسبی برای این مناظره ها بود. البته فضایی برای معرفی شاعران جوان. فریدون مشیری در همان زمان مدیریت صفحه ادبی مجله روشنفکر را بر عهده داشت و در یکی از شماره های آن اشعار جیوانی بوشهری را منتشر کرده بود. این اشعار برای انتشار مورد توجه رضا سید حسینی قرار گرفت. حالا بقیه ماجرا را از زبان آقای سید حسینی که در مجله بخارا چاپ کرده است می خوانیم. این اتفاقات در یکی از دیدارهای آقای الحسینی و فریدون مشیری رخ داد:
یک روز مجموعه اشعار این شاعر جوان، منوچهر آتشی را به من نشان داد، من آن اشعار را دیدم، متحیر شدم و به فریدون گفت که من حاضرم با هزینه شخصی آنها را چاپ کنم تومانی که عیال برای خریدن خانه جمع کرده بود، در گوشه کیفش گذاشت و اولین مجموعه اشعار را چاپ کرد که اسمش «آهنگی دیگر» بود و اسمم را با نام ناشر روی آن گذاشتم. آتشی نیز مقدمه ای نوشت و فرستاد و این مقدمه دوستی ما بود، جمله اول این مقدمه به این شرح است: «بالاخره کتابی که تمام دغدغه های دردناک زندگی من را دردناکتر کرده است، با تشکر منتشر شد. به زحمات یکی از دوستانم اجازه نمی دهد از او تشکر کنم و مرا در شرایط سختی قرار داده است.» در طوفان سؤالات…
2. برکت در مازندران و منوچهر در دشستان
منوچهر آتشی هرگز نیمایوشی را ملاقات نکرد، اما او در واقع یکی از بزرگترین شاگردان او بود. خودش می گفت: در جنگل های تاریک مازندران به لطف دیو گرفتار شدم و در دشت های بایر دشتستان و کوه های تیز و تیز آن دیو گرفتم.
اما آتشی گفت این پر کردن مزیت دیگری هم داشت. زبانش را از طبیعت گرفت. زیرا در وصف خود می گوید: «آنچه به شعر «شعر» می بخشد، «بی رحمی» زبان است. منشا زبان وحشی است. رها شده در غارها و جنگل های افسانه ای، رها شده در دوره های سکوت و سکون آغازین که انسان بی نهایت از آن می ترسید.
این حس را در اشعار منوچهر آتشی می توان یافت.
3. نقش دائمی آتش بر روی مجله
آتشی همیشه همراه مطبوعات بود. مدتی برای تماشا، آدینا، تکاپو و سروش مقاله می نوشت و مدتی نیز با احمد شاملو در مجله کارنما همکاری داشت. از این رو او از آن دسته شاعرانی بود که با وجود تعداد اندک مردم عصر خود که شعر جوانان به ویژه شاگردان نعمه را می خواندند، با این وجود سعی می کرد خودی نشان دهد و شعر جوانان دیگر را بخواند تا آنها نخوانند. مثل او نادیده گرفته شود .
4. قورباغه سفید شد…
آتشی از کودکی شعر ایران را از نزدیک تماشا می کرد. حضورش در مطبوعات و البته ذوق ادبی اش باعث شد تا اتفاقات فضای ادبی را کنترل کند. او در یکی از مصاحبه های خود با اصغر ضرابی در مجله فردوسی شماره 780 مورخ 15 شهریور 1345 می گوید: فروغ فرخزاد پس از آن همه تلاش و تمرین و مشق سیاهی که هیچ کس فکر نمی کرد از روسود بیرون بیاید، تصور کرد. و همین طور می گشت، ناگهان از نیو در میان هرج و مرج آن متولد شد و شعری ارائه کرد که با بهترین اشعار معاصر به آینده و قرون آینده اشاره می کند و قطعاً به اقیانوس ابدیت خواهد پیوست. اگر بخواهیم کار قورباغه را به تفصیل مورد بحث قرار دهیم، مقدار مشخصی از شهرت او به دلیل تولد ناگهانی اشعار او بوده است، زن بودن و منحصربه فرد بودنش وگرنه با بررسی دقیق تر آثار او می توان به قطعاتی دست یافت و نقاط ضعفی را نشان داد تمام شعرهای «تولدی دیگر» یکنواخت و متعالی نیستند.
5. به شاخه گل دیگری..
منوچهر آتشی چند روز پس از معرفی به عنوان بازمانده در بیمارستان سینا تهران بستری شد و درگذشت اما پیکرش به بوشهر منتقل شد تا در زادگاهش به خاک سپرده شود. جایی که او همیشه به یاد می آورد و خود را متعلق می داند. روی سنگ قبرش هم نوشته بودند: «به شعبه دیگری می روم».
او شاعری جسور بود که در جنون تقابل شعر کلاسیک و مدرن، درباره قدیم و غزل سرایان میگفت: «کشتیهای شکستهای هستند که بر عرشههای بیپایان گیر کردهاند، آنقدر شجاع نیستند که مرگ خود را بپذیرند. سالهاست که به زبان مردهها صحبت میکنند.» مردگانی که زمانی زنده و بالغ بودند.»